وسط دشتی، یک کلبه و یک درخت گردو بود. توی کلبه، یک پیرزن زندگی می کرد.
توی درخت، یک سنجاب و یک بلبل و یک کلاغ زندگی می کردند.
روزهای آفتابی پیرزن صندلی اش را زیر درخت می کشید و غذایش را با سنجاب و
بلبل و کلاغ تقسیم می کرد.کم کم زمستان از راه رسید.اوّلین برف زمستانی که بارید،
پیرزن دم در کلبه اش ایستاد و گفت:
«وای که یخ کردم! همسایه های خوبم، تا سال نو خداحافظ!» و در کلبه را بست.
کلاغ گفت:«نظرتان چیست که برای همسایه ی مهربانمان،هدیه ی سال نو آماده کنیم؟»
بلبل گفت:«من دارم به یک جای گرمتر می روم.با یک آواز جدید برای او بر می گردم.»
سنجاب گفت:«من می خواهم به خواب زمستانی بروم.ولی توی لانه ام، بلوط های زیادی جمع کرده ام. چند تا برایش نگه می دارم.»
کلاغ هم گفت: «من هم مقدار زیادی گردو برای زمستان کنار گذاشته ام. تعدادی از آن ها را به او هدیه می کنم.»
زمستان گذشت و برف ها کم کم آب شدند. شب عید، بلبل از سفر برگشت.
ادامه قصه صوتی تصویری رایگان هدیه کلاغ…
آواز جدیدش را تمرین کرد و گفت: «آواز جدید من آماده است.»
سنجاب هم از خواب بیدار شد، بلوط هایش را شمرد و گفت:
«هفت تا بلوط برای همسایه ی مهربانم دارم.»
کلاغ از درخت پایین آمد که گردو هایش را پیدا کند. امّا هر چه فکر کرد،
یادش نیامد کجا خاکشان کرده بود.
زمین هنوز کمی برفی بود و کلاغ نمی توانست درست زیر خاک را بگردد.»
صبح که شد، پیرزن در کلبه اش را باز کرد. صندلی اش را تا زیر درخت کشید
و گفت: «همسایه های خوبم سال نو مبارک !»
سنجاب بلوط هایش را توی دامن پیرزن ریخت و گفت: «سال نو مبارک !»
بلبل آوازش را خواند و گفت: «سال نو مبارک! »
پیرزن منتظر کلاغ شد؛ امّا کلاغ خجالت کشید از لانه اش بیرون بیاید.
پیرزن عینکش را به چشم زد و گفت: « ببینم کجایی کلاغی؟»
یک دفعه چشمش به چیزی افتاد فریاد کشید:
«وای! چه جنگل کوچک قشنگی!»
کلاغ سر از لانه بیرون آورد و به پایین نگاه کرد.
برف شب قبل آب شده بود.
دور تا دور درخت،گردوهای جوانه زده ی کلاغ از زیر خاک بیرون آمده بودند.
کلاغ با خوش حالی روی شانه ی پیرزن پرید و گفت:
«سال نو مبارک!»
شاید به این مطالب نیز علاقمند باشید:
قصه صوتی تصویری رایگان «با من قهری؟»
مقاله «نه تشویق نه تنبیه» از وبسایت آموزشی دوران طلایی